♥خرم آباد ♥ دیار من♥

Thursday, October 16, 2008

آخرین مطلب

با سلام خدمت شما عزیزان همراه
به دلیل فیلترینگ ایران روی سایت بلاگر
دیگر قادر به آپدیت کردن روی این وبلاگ نیستم
از این پس برای مشاهده مطالب جدید به وبلاگ زیر مراجعه نمایید

با تشکر از همراهی شما


NEW BLOG ::: www.majidman77.blogfa.com

Monday, October 13, 2008

مسافر

جهان، بسان قطاری ست، جاودان در راه

که روی خطّ زمان، چون شهاب می گذرد.

گذارش از دل تاریک دره های ازل،

به سوی دشت مه آلود و ناپديد ابد،

چه می برد؟ که چنین با شتاب می گذرد!

مسافران قطار

نه از ازل به ابد، آه، فرصتی کوتاه

همین مسافت بین دو ایستگاه، از راه

درین قطار به سر می برند، خواه نخواه.

دو ایستگاه که می دانی اش: تولد – مرگ

وجود مختصری در میانه دو عدم

به نام عمر، که آن هم چو خواب می گذرد!

کنار پنجره ای چون مسافران دگر

به آنچه مهلت دیدار هست، می نگرم.

به این طبیعت خاموش، کائنات، حیات

-که هیچ پرده ای از راز آن گشوده نشد-

به سرنوشت بشر

به این حکایت غمگین که «زندگی» نامند

به این هیاهوی دیوانه وار بر سر هیچ!

به بی پناهی انسان درین ستم بازار

به خانواده، به مادر، پدر، وطن، فرزند

به همرهان عزیزی که زودتر از ما

در آن کرانه بی انتها، پیاده شدند

به عشق، نور امیدی درین سیاهی کور!

به دل، که با همه ناکامی و ملال و شکست

هزار آرزوی ناشکفته در او هست!

به این سفر که کجا می روم؟ چه خواهم شد؟

به آسمان، به پرنده، درخت، دریا، کوه

به گرم پوئی باد،

به سرد مهری ماه؛

که بی خیال تر از آفتاب می گذرد.

کنار پنجره ام با خیال خود، ناگاه

صدای سوت قطار

ز مهلتی که نمانده ست می دهد هشدار،

که قدر نیم نفس منتظر نخواهد شد

پیاده باید شد!

در آن کرانه بی انتها، در آن تاریک

تنم به سان غریقی ست در کشاکش موج

نه هیچ راه گریزی به بی کران فضا

نه هیچ ساحل امنی در این افق پیدا

نه هیچ نقطه پایاب و

آب می گذرد



"فریدون مشیری"