نگاه هاي عاشقانه
در دور دستها کسي را ميشناسم که قلبي به وسعت دريا دارد
چشمهايش امتدادي از غمگينترين غروب خورشيد زندگيش
و تبسم لبانش گلچيني از غنچههاي نو شکفتهي بهاري است
دستهايش به اندازه تمام کهکشانها جاي دارد
و قدمهايش در ابتداي زندگيست
او را و نگاههاي عاشقانهاش را ميشناسم
نگاههايي مملو از محبت
او را مي شناسم
او را که وجودش سرشار از آبي بيکران است
او را که همراه نسيم صبا ميوزد، آري او را ميشناسم
در دور دستهاست ولي در دور دستي که همين نزديکيهاست
خانهاش پر از سادگي و صفا
کلبهي بي ريا و محقر او را ميشناسم
او نيمه پنهان و روح گمشده من است، آسمان خانهاش هميشه
آبي باد
نوشته شده توسط مجید 6-5-87