♥خرم آباد ♥ دیار من♥

Sunday, January 28, 2007

بگذار آن باشم

بگذار آن باشم كه با تو تا آخرين لحظه زندگی خواهد ماند
بگذار آن باشم كه با صداقت با تو درد دل ميكند و با يكرنگی و يكدلی زندگی ميكند
بگذار آن باشم كه ديوانه وار در شهر نام تو را فرياد ميزند و آن باشم كه برای عشقت: جان خواهد داد
بگذار همانی باشم كه در شادی هايت ميخندد و در غم هايت با تو شريك است
بگذار كسی باشم كه به داشتن چينين عشقی مانند تو افتخار كند
بگذار كسی باشم كه وقتی كلمه دوستت دارم را بر زبان می آورد اشك از چشمانش سرازير شود
بگذار همانی باشم كه تو ميخواهی ، همانی باشم كه تو آرزوی آن را داری
بگذار كسی باشم كه با احساس سخن نگويد ، از ته دل دردش را بگويد و از تمام وجود عاشق و دل شيفته تو باشد
بگذار كسی باشم كه زمان تنهايی اش تو همان تنهايی او باشی و زمان خوشبختی اش تو همان خوشبختی او باشی
بگذار همانی باشم كه با باوری عميق به تو و زندگی نگاه بيندازد و با احساسی پاك عاشق قلب مهربان تو باشد
بگذار همانی باشم كه بتوانم ستون های استوار زندگی را با محبت و عشق بنا كنم تا تو با آرامش با من زندگی كنی
بگذار همانی باشم كه تو در روياها منتظر او ماندی و به استقبال او رفتی
بگذار كسی باشم كه ديگر به جز تو به كسی ديگر نگاه نكند و تنها تو باشی و قلب مهربانت و يك دنيا عشق در وجودش
اينك من با تمام وجودم كاری كرده ام و خواهم كرد كه هم تو را به آرزويت رسانده باشم
و هم خودم آينده ای خوشبخت را در كنار تو داشته باشم
بگذار همانی باشم كه دوستش ميداری و بگذار همانی باشم كه برای عشقش جانی خواهی داد. عزيزم بگذار
******************************
نگاهی نکنیم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسیم که آزار دهد کسی را
یادم باشد روز و روزگار خوش است
و تنها دل ما دل نیست
*******************************
نوشته شده توسط مجيد 8/11/85

1 Comments:

  • At 4:28 PM, Anonymous Anonymous said…

    ویرانه ردپای طوفان است...... جنگل ردپای طوفان..... من ردپای تو ام....... همیشه پشت در خانه ات تمام می شوم.....
    به تو می اندیشم..... مثل پروانه به شمع...... و تو هر لحظه که از من دوری..... من به چنگال شتابنده ترین باد بیابان پیما سرگردانم..... و تو خود می دانی..... جای فاصله یک فاجعه است..... لحظه ها را دریاب......

     

Post a Comment

<< Home