پرواز
چه پروا ها كه از پرواز كرديم
ولي پروانه وار آغاز كرديم
چو از شمع و لبش آگاه گشتيم
به آتشهاش دل دمساز كرديم
صدايي تا بيايد از دل كوه
چه آواها طنين انداز كرديم
به صالح بودن خود فخر كرديم
روش چون اشتر جماز كرديم
بتابد تا به دل نور سپيدش
به دست خود گريبان باز كرديم
چو بر تخت سليمان جايمان داد
بسان مور شرح راز كرديم
چو طوفان بلا در راه ديديم
دل خود نوح كشتي ساز كرديم
هواها چنگ چون در ما بينداخت
چو يوسف گشته ما هم ناز كرديم
چو راه دل به دريا بسته ديديم
دل خود نوح كشتي ساز كرديم
بسان نجم تا تابان بمانيم
بسوي آسمان پرواز كرديم
دل درد آشنا را در تو ديدم تو مي داني من خدا را در تو ديدم اميد من تو اي جان دل من من وتو درشام غمهاي مستي تو اي تمام فكر من در روز و شب اي همه هذيان من در سوز تب اي نهان در پيكرم چون جان شده همچون بوي گل به گل پنهان شده
نوشته شده توسط مجيد13/2/85



1 Comments:
At 7:41 PM,
Anonymous said…
هيچ يك قول نداده بودند
تمام عمر منتظر ماند
ايمان تنها ناجي اش بود
مي دانست كه خواهد شنيد
بالاخره روزي گفت:
دوستت مي دارم
Post a Comment
<< Home