آخرین مطلب
به دلیل فیلترینگ ایران روی سایت بلاگر
دیگر قادر به آپدیت کردن روی این وبلاگ نیستم
از این پس برای مشاهده مطالب جدید به وبلاگ زیر مراجعه نمایید
با تشکر از همراهی شما
NEW BLOG ::: www.majidman77.blogfa.com
در دور دستها کسي را ميشناسم که قلبي به وسعت دريا دارد
چشمهايش امتدادي از غمگينترين غروب خورشيد زندگيش
و تبسم لبانش گلچيني از غنچههاي نو شکفتهي بهاري است
دستهايش به اندازه تمام کهکشانها جاي دارد
و قدمهايش در ابتداي زندگيست
او را و نگاههاي عاشقانهاش را ميشناسم
نگاههايي مملو از محبت
او را مي شناسم
او را که وجودش سرشار از آبي بيکران است
او را که همراه نسيم صبا ميوزد، آري او را ميشناسم
در دور دستهاست ولي در دور دستي که همين نزديکيهاست
خانهاش پر از سادگي و صفا
کلبهي بي ريا و محقر او را ميشناسم
او نيمه پنهان و روح گمشده من است، آسمان خانهاش هميشه
آبي باد
*****************************
نوشته شده توسط مجيد 31-4-87
ترجمه اثري از ادگار آلن پو (edgar allan poe)
-------------------------------------------------------------
بوسه صادقانه مرا بر پیشانی ات بپذیر تا من به یقین برسم كه تو
! وجود داری، دروغ نیستی! فریب نیستی
من در میان دریایی ایستاده ام و شن های ریز طلایی ساحل را
درون دستانم گرفته ام. ببین چگونه از لای انگشتان مرتعش و
فشرده ام می لغزند و به دریا فرو می ریزند! مشت هایم را سخت تر می فشارم تا شاید بتوانم شن ها را
درون دستانم نگاه دارم. اما افسوس كه هر چه سخت تر می فشارم، شن ها به سرعت و پوزخند زنان از
!لای انگشتانم فرو می ریزند و من اشكی چند از دیدگان فرو می ریزم
آه خدایا، چرا من نمی توانم آن ها را در آغوشم بفشارم. خدایا آیا من نمی توانم حتی دانه ای ریز از این
شن ها را از دست امواج بی رحم دریا نجات بخشم !؟ آه خدایا، آیا عشق را نیز نمی توان هیچ گاه در
دستان خویش نگه داشت
آیا تمام چیزهایی كه ما می بینیم، یا می پنداریم كه می بینیم! چیزی نیست جز رویایی در خواب ؟؟
***************************************
نوشته شده توسط مجيد 20/4/87
Labels: برباد رفته
*********************************************
نوشته شده توسط مجيد 22/4/86
کسی ما را نمی جو يد
++++++++++++++++++++++++++++++++
کسی ما را نمی پرسد. کسی تنها يی ما را نمی گريد.
دلم در حسرت يک دست.
دلم در حسرت يک دوست.
دلم در حسرت يک بی ريای مهربان مانده است.
کدامين يار ما را می برد.
تا انتهای باغ بارانی.
کدامين اشنا ايا
به جشن چلچراغ عشق دعوت می کند ما را.
واما با توام
ای انکه بی من
مثل من
تنهای تنهايی
تو که حتی شبی را هم
به خواب من نمی ايی.
تو حتی روزهای تلخ نامردی.
نگاهت.
التيام دستهايت را
دريغ از ما نمی کردی.
من امشب از تمام خاطراتم .
با تو خواهم گفت.
من امشب با تمام.
کودکی هايم برايت اشک.
خواهم ريخت
من امشب
دفتر تقويم عمرم را
به دست عاصی دريای نا ارام خواهم داد
همان دريا که می گفتی.
تو را در من تجلی می کند.
ای دوست.
همان دريا که بغض شکوه ها يم.
در گلوی موج خيزش زخم بر ميداشت.
واما با تو ام .
ای انکه بی من مثل من
تنهای تنهايی
کدامين يار ما را می برد
تا انتهای باغ بارانی...
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++
نوشته شده توسط مجيد 86/3/8